تیداتیدا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

برای دخترم تیدا

بیست و نه ماهگی طلا خانوم

  وقتی از سرکار میام  و تفریحات روزمره ات       با موهای مامانی باف       یه روز تو ماشین بابایی بودی به یه آقا تو ماشین بغلی اخم کردی برای همه هم با اجرای نمایش تعریف می کردی ( اخم تدم ) فکر کنم کشتیش بنده خدارو با اون اخمت     این قوطی اسمارتیس و از جام جم خریده بودیم برات که همه جا با خودت میبری و تعارف می کنی . عشقت اینه که دسته شو بکشی پایین تا یدونه اسمارتیس بیفته بعدم خودت که نمیخوری به زور میدی من بخورم . قندم نره بالا صلوات           یدون...
19 بهمن 1393

نمایش عروسکی سوپ سنگ و خرید عید

93/11/16 فرهنگسرای ابن سینا شهرک غرب منو شما و مامانی رفتیم تئاتر بابا هم رفته ماموریت           تیدا محو تماشا و گاهی هم می رقصیدی .             دادمت بغل آقا مرغه (آخه مرد بود ) تا یک عکس بگیرم  دیدم صورتت داره قرمز میشه     و یکدفعه زدی زیر گریه . عزیزم مرغ که ترس نداره هر چند با اون عینکش منم می ترسم ازش .       بعدشم سه تایی رفتیم فروشگاه دبنهامز و خرید لباس عید شما هم انجام شد مبارکت باشه عزیزم . توی فروشگاه هرکاری ...
16 بهمن 1393

kids club باشگاه انقلاب

93/11/6 کیدز کلاب این پست دیگه به روایت تصویره که ببینی چه جوری همه جا رو زیر و رو کردی         داشتی برای من چای می ریختی                   یعنی عاشق این سرویس بهداشتی بچه هام من . شما هم از اون روز به بعد هر جا میریم دستشویی می گی مخصوص بچه ها داره ؟                       اونجا هم یه آنا پیدا کردی که بجای اینکه سوار تاب ب...
6 بهمن 1393

تیدا و کیمیا

پنج شنبه 93/11/2 بعد از کلاس شنا دیدیم خاله اعظم ( مامان ) اومدن خونه دخترخاله م الهام جون این بود که من و شما و مامانی و بابایی تصمیم گرفتیم بریم خونشون که هم ببینیمشون هم شما و کیمیا جون بازی کنید. کیمیا 11 ماه از شما بزرگتره متولد 90/8/3 یعنی در واقع تو نتیجه های فامیل مادری من در سه چهار سال اخیر بزرگترین بچه ست . کیمیا دختر آرام و مهربونیه  و رابطه شما دوتا دختر ناز خیلی خوب بود همونطوری که فکر میکردم . روزها که مامانش سر کار میره پرستار میاد خونشون ازش نگهداری می کنه شاید بهمین دلیل نسبت به شما کمتر حرف میزد و بیشتر به کارهای شما نگاه میکرد . بمحض ورود تا جوراب شما رو دید دوید تو اتاقش و جوراب پوشید اومد . همه وسایلشم ...
3 بهمن 1393

تیدا در استخر ناوا

گل قشنگم بعد از یک ترم کلاس شنا بدلیل اینکه خاله ستاره مربی شنای دلفین ستاره به مسافرت رفت چهار هفته فاصله افتاد تا بگردم و یک کلاس خوب و معتبر دیگر پیدا کنم تا آموزش شنا ادامه پیدا کنه و وقفه نیفته . البته هنوز کوچولویی و حرکات دست و پای شما هماهنگ نیست ولی جهت آشنایی وایجاد علاقه و انگیزه لازمه این آموزشها و کلاسها ادامه دار باشد تا نتیجه ای حاصل بشه . نباید با چند جلسه کلاس رفتن انتظار داشته باشیم دختر کوچولوی ما شنا بکنه و اگه نکرد مایوس نشیم . تابستون امسال که خیلی دریا رفتیم و شما همش تو آب بودی میدونستم از اون بچه هایی نیستی که به زور باید با آب آشتی شون داد . در نتیجه تو کلاس شنا هم از اول ذوق و شوق فراوان نشون دادی . شاید...
2 بهمن 1393

موسسه بادبادک

بعد از اینکه تصمیم گرفتم کارگاه مادر و کودک شما رو عوض کنم باکلی تحقیق اینترنتی و پرس و جو ، موسسه هنرهای تجسمی بادبادک را پسندیدم . با اینکه از موسسه کودک دوزبانه نیلوفر آبی هم راضی بودم اما میخواهم آموزش شما آکادمیک تر باشد که بنظرم بادبادک به این هدف نزدیکتر است .    بعد از گذشت بیش از دو ماه از ترک نیلوفر آبی و اینکه دو سه هفته ای هم هست کلاس شنای مادر وکودک هم به پایان رسیده بود احساس کردم توی  خونه حوصله ات سر رفته و باید دوباره برنامه ریزی کنم تا ساعاتی در هفته با هم بریم کلاس .این بود که تو موسسه بادبادک شعبه حسین آباد اسم شما رو رزرو کردم تا بمحض شروع ترم جدید بهمون خبر بدن و بالاخره از 93/10/27 به کلاس بازی...
27 دی 1393

اولین تئاتر کودک( خروس زری پیرهن پری )

نوگلم زمستونه و هوا کم و بیش سرده هرچند امسال برف نداشتیم تو تهران ولی ارتفاعات برف خوبی اومده و جون میده واسه اسکی .  ولی ازاونجایی که حاضر نیستم حتی یک شب دخترمو تنها بذارم و دنبال تفریح برم  اصرار زیاد بابا هم نتونست حریفم بشه و ناچار تنها میره اسکی ( البته عمو باهاشه ) . آخه پنج شنبه شب هتل دیزین میخوابن تا جمعه صبح هم راحت اسکی کنن . منم که جدایی از تو محاله محاله .   اینه که آخر هفته منو شما باهم میریم تفریح ( منظورم تفریحات شماست تفریحات کودکانه )   پنج شنبه 93/10/25 رفتیم فرهنگسرای نور توی آیت اله کاشانی تا شما برای اولین بار به تماشای تئاتر کودک بشینی و از اونجا که تو بچگیم عاشق نوار خروس زری پی...
25 دی 1393

بیست و هشت ماهگی قند عسل

بیست و هشت ماهگیت مبارک نازم . هوراااااا تیدا عسل مامان در بیست وهشت ماهگی بتنهایی مسواک میزنه و خمیر دندان رو تف میکنه بدون اینکه تا حالا قورت داده باشه  و اجازه میده بعدشم مامان کاملا دندانهاشو مسواک بزنه بعد آبو خیلی نازو خوشگل تو دهنش میچرخونه و خالی میکنه بووووس عاششششقتم . برای راضی کردن من از کلمه قول میدم استفاده می کنه . هرکاری میخواد بکنه میگه مامان دل میدم دل دل دل دیگه مگه میشه به بچه ای که قول میده نه گفت . یعنی بلدیاااااا تا یه ذره ازکارایی که میکنی  ناراحت بشم سریع میگی دوست دارم . اینه که میگم بلدی عشق شدید شما به آب و آب بازی : مرتب به من میگی میخوام ظرف بشورم عروسکتو حمام میکنی و خو...
20 دی 1393

جشن کریسمس 2015

از بچگی عاشق بابانوئل و لباس قرمزش و زرق و برق درخت کاج و هدیه های کریسمس بودم . شبای کریسمس منتظر کادو بودم ولی چرا هیچ وقت برای ما کادو نمیاورد . گاهی خودم برای خودم کادو میگرفتم . بخاطر همین (بقول خودت بخانطر این ) امسال در جشن کریسمس کافه خلاقیت پنج شنبه 93/10/18 شرکت کردیم . دوست داشتم با این جشنها آشنا بشی . بعد از جشن هرکی میپرسید کجا رفتی می گفتی جشن تیلیسنس با آهنگهای کردی و ترکی و ... و انگلیسی شاد مثل گنگم استایل کلی با بچه ها رقصیدین و بپر بپر که عشقته             پذیرایی کاپ کیک و شیر کاکائو و ژله و میوه قیفی     ...
19 دی 1393