تیداتیدا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

برای دخترم تیدا

جشن عید نوروز موسسه نیلوفر آبی

جمعه 93/12/22 از ساعت 11 تا 13 در تالار پرنس جشن زیبایی با حضور کوچولوها و پدرها و مادرهاشون برگزار شد  بصرف شیرینی و شربت و پیش غذا که سالاد الویه و سالاد ماکارونی بود . مهمانهای زیادی آمده بودند . عمو موسیقی و  حاجی فیروز هم برنامه خوبی اجرا کردند .         اما شما از صورت سیاه حاجی فیروز ترسیدی و همش تو بغل بودی یا گریه میکردی . دلم میخواست برقصی که اصلا نرقصیدی .               گل کوچولوی من از صورتت معلومه چقدر گریه کردی       اینم عیدی موسسه به کوچ...
22 اسفند 1393

ولنتاین 93

خوشگلکم ولنتاین مبارک سومین ولنتاین زیبا رو کنار دختر گلمون جشن گرفتیم و بهم دیگه عشق هدیه کردیم . همیشه عاشقتیم . امشب هم در ادامه برنامه رستوران گردی مون یه رستوران جدید دیگه رو انتخاب کردیم به اسم مانسون تو گاندی که سبک آسیایی داشت ، محیط شیک و گارسونهای متبحر که از غذا و همه چی راضی بودیم   بدلیل اینکه نور ، کم و فضا عاشقانه بود عکسای گوشی خیلی خوب نمیشد بخاطر همین از عکسای سایت خودشون استفاده کردم         پیش غذای شما : سوپ مرغ و ذرت که بسیار خوشمزه بود و حسابی ازش خوردی     غذای اصلی شما : نودل سرخ شد...
25 بهمن 1393

جشن کریسمس 2015

از بچگی عاشق بابانوئل و لباس قرمزش و زرق و برق درخت کاج و هدیه های کریسمس بودم . شبای کریسمس منتظر کادو بودم ولی چرا هیچ وقت برای ما کادو نمیاورد . گاهی خودم برای خودم کادو میگرفتم . بخاطر همین (بقول خودت بخانطر این ) امسال در جشن کریسمس کافه خلاقیت پنج شنبه 93/10/18 شرکت کردیم . دوست داشتم با این جشنها آشنا بشی . بعد از جشن هرکی میپرسید کجا رفتی می گفتی جشن تیلیسنس با آهنگهای کردی و ترکی و ... و انگلیسی شاد مثل گنگم استایل کلی با بچه ها رقصیدین و بپر بپر که عشقته             پذیرایی کاپ کیک و شیر کاکائو و ژله و میوه قیفی     ...
19 دی 1393

اولین عروسی

سه شنبه 93/7/15  عروسی دایی جواد بود تو باغ پرنیا . تقریبا دوسال و یکماهته .عروس کوچولوی من خیلی بهونه گیری کرد. عزیزم ببخشید آرایشگاه رفتن من طولانی شد و شما خیلی منتظرم بودی برای همین تو تالار همش گریه میکردی و بغل و شیر میخواستی . من که همین جوریش دیر رسیده بودم به اتاق عقد تو سالنم شما نمیذاشتی مامان به مهمانها و مراسم برسه . آخر شب که پشت ماشین عروس راه افتاده بودیم به زور تو ماشین نگهت داشته بودم همش میخواستی سرتو توی اون باد خنک بیرون ببری . تا بالاخره رسیدیم خونه مامانی و بابایی که خدا رو شکر مراسم آخر شب و کیک تو پارکینگ خونه  خودشان بود و من به محض رسیدن شمارو بردم بالا که با چند تا از مهمانها موندی خونه و من تونستم یکم...
17 مهر 1393
1