تیداتیدا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

برای دخترم تیدا

سی ماهگی دختر شیرینم و آخرین پست سال 93

  تولد سی ماهگی ات مبارک باشه عزیزم انگار همین دیروز بود که از  خدا می خواستم زودتر یکماهه بشی ، شش ماهه بشی ، یکساله بشی و حالا شدی سی ماهه خدایا شکرت بخاطر همه موهبت ها و الطافی که به من عطا کردی . دختر ناز و فهمیده دو سال و نیمه من . بعد تولد دوسالگیت هرکی ازت می پرسید چند سالته می گفتی دو سالمه حالا فقط یه بار شنیدی به یکی می گفتم دو سال و نیمشه دیگه خودت می گی دو سال و نیم    تبلیغ کنسرت ابی رو دیده بودی و مرتب تو خونه میخوندی : این آخرین باره من ازت میخوام بردردی به خونه این آخرین باره من ازت میخوام عاقل شی دیوونه   و تبریک بخاطر اینکه اولین دندان آسیای بزرگ ش...
23 اسفند 1393

بیست و نه ماهگی طلا خانوم

  وقتی از سرکار میام  و تفریحات روزمره ات       با موهای مامانی باف       یه روز تو ماشین بابایی بودی به یه آقا تو ماشین بغلی اخم کردی برای همه هم با اجرای نمایش تعریف می کردی ( اخم تدم ) فکر کنم کشتیش بنده خدارو با اون اخمت     این قوطی اسمارتیس و از جام جم خریده بودیم برات که همه جا با خودت میبری و تعارف می کنی . عشقت اینه که دسته شو بکشی پایین تا یدونه اسمارتیس بیفته بعدم خودت که نمیخوری به زور میدی من بخورم . قندم نره بالا صلوات           یدون...
19 بهمن 1393

بیست و هشت ماهگی قند عسل

بیست و هشت ماهگیت مبارک نازم . هوراااااا تیدا عسل مامان در بیست وهشت ماهگی بتنهایی مسواک میزنه و خمیر دندان رو تف میکنه بدون اینکه تا حالا قورت داده باشه  و اجازه میده بعدشم مامان کاملا دندانهاشو مسواک بزنه بعد آبو خیلی نازو خوشگل تو دهنش میچرخونه و خالی میکنه بووووس عاششششقتم . برای راضی کردن من از کلمه قول میدم استفاده می کنه . هرکاری میخواد بکنه میگه مامان دل میدم دل دل دل دیگه مگه میشه به بچه ای که قول میده نه گفت . یعنی بلدیاااااا تا یه ذره ازکارایی که میکنی  ناراحت بشم سریع میگی دوست دارم . اینه که میگم بلدی عشق شدید شما به آب و آب بازی : مرتب به من میگی میخوام ظرف بشورم عروسکتو حمام میکنی و خو...
20 دی 1393

بیست و هفت ماهگی بلبلم و بای بای می می

خوشگل مامان هرچند خیلی وقته مثل آدم بزرگا صحبت میکنی اما خداروشکر لطف میکنی چندتا کلمه رو بچگونه و شیرین میگی تا ما کیف کنیم . حالا میخوام فرهنگ لغت تیدایی رو اینجا برات بذارم : داشود = قاشق ( من و بابا زندگی میکنیم با داشود گفتنت ) بشداب  = بشقاب لب پشتم = پشت لبم ( تا لیمو ترش که عاشقشی خالی خالی میخوری میگی لب پشتم میسوزه ) بغزاله = بزغاله بخانطر = بخاطر (وقی ازت سوالی میپرسم  با نازو ادا میگی بخانطر ....) گوش پاک کن = برف پاک کن (تا برف پاک کن ماشینو میزنم میگی گوش پاک کن ) تلمزون = تلویزیون آرون = آروم دمونت شم = قربونت شم آبمیو یا آبمیلو = آبلیمو ...
19 آذر 1393

بیست و شش ماهگی نفسم

وزن 13 کیلو و قد 88 سانت . ماشالا دختر گلم قد و وزن خوب گرفتی خوشحالم و همیشه نگران تغذیه و رشد و تربیت شما . کلاسای کارگاه مادر و کودک دوزبانه نیلوفر آبی رو خیلی دوست داشتی ولی متاسفانه یه اتفاقی افتاد که منو خیلی نگران کرد با اینکه دلم میخواد تو اینجور محیطها باشی و اجتماعی و اکتیو بار بیای بخاطر اینکه خدارو شکر الان داری درمان میشی میترسم بری تو محیط و از بچه ها یا کلاس دوباره بگیری . بهمین دلیل فعلن کلاس نمیریم یا ترم جدید رو میریم یاکلا کلاستو عوض میکنم . ولی کلاس شنای کودکان هشت ماهه تا 4 ساله مدرسه شنای کودکان  که از 93/7/23 شروع شده و الان چهار جلسه شو رفتیم رو قصد دارم ادامه بدم و شمام که عاشق آب و استخر و ...
24 آبان 1393
1358 13 16 ادامه مطلب

بیست ماهگی امید مامان

هرچی از شیرین زبونی های این روزای تو بگم نمیتونم حق مطلبو ادا کنم عزیزکم خودت با این سر زبونت باعث میشی همه بخورنت و گازت بگیرن بعدشم میگی بابا نتن بلم تن گاز درد .وقتی بزرگ شدی و فیلماتو دیدی متوجه میشی چه لذتی داشته شنیدن اولین تلاشها و تجربه های تو در جمله ساختن . همه وجود مامان که طاقت لحظه ای جداییتو ندارم میدونی این لباس خوشتل که پوشیدی مال مامان بوده که مامانی نونو نگه داشته برای نوه گلش که شما باشی فکر کن یک لباس سی ساله     قربون اون مرواریدای درخشانت برم من       این عکسو بخاطر برق چشمات دلم نیومد نذارم     تلاش برای پوشیدن عینک یا ب...
17 تير 1393

سه ماهگی

سه شنبه ٢٨ آذر با پدر رفتیم دکتر . تیدا سه ماه و نه روزشه . وزنش شش کیلو و صد ، قدش ٥٩ و دور سرش ٤٠ سانته . آقای دکتر گفت همه چی نرماله . نفخ شکمش هم زیاد نبود. راستی وقتی دکتر چوب بستنی تو گلوی دخترم می ذاره کلی گریه می کنه . دکتر هم دست تیدا رو می ذاره تو دهنش بمکه تا آروم شه . امروز تیدا برای اولین بار جغجغه را خودش با دستش گرفت . قبلا انگشتاشو باید یکی یکی باز می کردم تا بگیره . اما حالا وقتی جغجغه رو می برم نزدیک دستاش خودش می گیره . تازگیها وقتی میخواد صدام کنه بدون اینکه گریه کنه با صدای بلند جیغ می زنه و اعلام میکنه که گرسنه شه . قربون اون نه (اون گه ) گفتنت . تیدا شبا می خوابه . البته دو سه بار تا صبح شیر می خوره . ع...
30 آذر 1391