بیست و هشت ماهگی قند عسل
بیست و هشت ماهگیت مبارک نازم .
هوراااااا تیدا عسل مامان در بیست وهشت ماهگی بتنهایی مسواک میزنه و خمیر دندان رو تف میکنه بدون اینکه تا حالا قورت داده باشه و اجازه میده بعدشم مامان کاملا دندانهاشو مسواک بزنه بعد آبو خیلی نازو خوشگل تو دهنش میچرخونه و خالی میکنه بووووس عاششششقتم .
برای راضی کردن من از کلمه قول میدم استفاده می کنه . هرکاری میخواد بکنه میگه مامان دل میدم دل دل دل
دیگه مگه میشه به بچه ای که قول میده نه گفت . یعنی بلدیاااااا
تا یه ذره ازکارایی که میکنی ناراحت بشم سریع میگی دوست دارم . اینه که میگم بلدی
عشق شدید شما به آب و آب بازی : مرتب به من میگی میخوام ظرف بشورم عروسکتو حمام میکنی و خوب نتیجه معلومه دیگه سرتا پات خیس و آشپزخونه غرق آب
اینم از عکسای ظرف شستن
و حالا بعد از تعویض لباس و با تذکر مامان و قول تیدا بازی ادامه پیدا می کنه
لبخندی که مشاهده می کنید فقط در حد اینه که عکسمو بگیرم بذارم به کارش برسه
به این دلیل میگما صورتش رو به دوربینه ولی چشم ازآب برنمیداره
یه بوس توپول واسه مامانم که اجازه بده دیگه ظرفامو بشورم . هی نگه تیدا یه عکس
آقربون لبات
با مداد شمعی روی مبل نقاشی کشیدی گفتم تیدا چرا رو مبل کشیدی گفتی آخهههههه کمرنگ پررنگ بود
نگاه کردم دیدم با آبی کمرنگ و آبی پررنگ کشیدی . تا حالا اینجوری قانع نشده بودم .
یه سینی کوچولو پلاستیکی بود توش میوه آوردم گفتی مامان این چیه اسمش یادم نیومد گفتم بشقابه گفتی نه این شینیه . خالیم نمیشه بست خخخخخخخ
شیطنت از چشم سیات می ریزه
اولین شکلکی که یاد گرفتی
عروسک محبوبت بیبی بورنه که معمولا کچل هم هستن . چهار تاشو باز کردی دو تا هم آکبند داری .دو تا خونه خودمونه دو تاهم خونه مامانی و مامان بزرگ . بعدم میگی همه جا آنا دارم . دائم در حال شستن و غذا دادن و دستشویی کردن و خوابوندنشی . میگی من مامانشم و گاها تو بغلت میگیری و شیر میدی دلم کباب میشه .
اسم همشونم آنا گذاشتی البته با هم فکری مامانی . آنای قدیم ، آنای جدید ، آنای کوچیک
شبا که سه تایی دور هم شام میخوریم خودت باید غذاتو بخوری البته تو این کار قاشق و چنگال هیچ کارایی نداره و به سبک انسانهای اولیه فقط با دست میخوری حتی سوپ
که البته تو خونه خودمون کاملا آزادی و ما در مورد ریخت و پاشهای سرکار کاملا بی خیالیم حال کن
عاشق تخم مرغ البته فقط سفیده . زرده رو جدا میکنی که نخوری ولی بنده همشو کره میزنمو به خوردت میدم .
نقاشی کشیدنت معنا دار شده سر خطهارو بهم میچسبونی دایره و بیضی میکشی . چشم و ابرو و مو و غیره میگذاری . گوش کاملا به سر می چسبه .
تولد مهدی جون پسر دایی 93/8/14
جالبه با وجود اختلاف سن همبازیای خوبی هستین
تا دو تا داداش دارن همدیگرو میبوسن یه انگشتی به کیک بزنم
تولد بابایی 93/9/27
بهترین پدر و پدربزرگ دنیا تولدت مبارک .
جالبه که تیدا هم اینو میدونه که شما بهترین بابای دنیا هستی و وابستگی شدیدی به باباییش داره .
امسال شمع تولد بابارو تیدا جون فوت کرد و با هم کیکو بریدن .
بابای خوبم ایشالا صد و بیست سال زنده باشی و سایه رحمت شما بر سر خانواده مون گسترده باشه .
همه میگن تیدا شبیه باباییش هم هست راست میگن والا
چه عکس قشنگی
شب یلدا
شب یلدا خونه مامان بزرگ بودیم نکته بارز این بود که دیگه بدون ترس روی تریدمیل در حال حرکت می رفتی و می افتادی یا می پریدی پایین و باز دوباره از اول . از میله اش مثل بارفیکس آویزون می شدی و تاب می خوردی
چندتا عکس هم دایی مسعود از سفر به اورلاندو فلوریدا و شهربازی یونیورسال فرستاده
مربوط به تعطیلات پایان ترمشون و آغاز سال نو
اینجا خودش سوار ترنه و دوستاش عکس گرفتن
راستی گلکم لباس تولد سه سالگیتو دایی برات از دیزنی لند اورلاندو خریده که قراره سال دیگه بیاره برات .
پس تم تولد سه سالگی ات از الان انتخاب شد
عکسشو فرستاده ولی فعلا نمیذارم