تیداتیدا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

برای دخترم تیدا

بیست و هشت ماهگی قند عسل

بیست و هشت ماهگیت مبارک نازم . هوراااااا تیدا عسل مامان در بیست وهشت ماهگی بتنهایی مسواک میزنه و خمیر دندان رو تف میکنه بدون اینکه تا حالا قورت داده باشه  و اجازه میده بعدشم مامان کاملا دندانهاشو مسواک بزنه بعد آبو خیلی نازو خوشگل تو دهنش میچرخونه و خالی میکنه بووووس عاششششقتم . برای راضی کردن من از کلمه قول میدم استفاده می کنه . هرکاری میخواد بکنه میگه مامان دل میدم دل دل دل دیگه مگه میشه به بچه ای که قول میده نه گفت . یعنی بلدیاااااا تا یه ذره ازکارایی که میکنی  ناراحت بشم سریع میگی دوست دارم . اینه که میگم بلدی عشق شدید شما به آب و آب بازی : مرتب به من میگی میخوام ظرف بشورم عروسکتو حمام میکنی و خو...
20 دی 1393

جشن کریسمس 2015

از بچگی عاشق بابانوئل و لباس قرمزش و زرق و برق درخت کاج و هدیه های کریسمس بودم . شبای کریسمس منتظر کادو بودم ولی چرا هیچ وقت برای ما کادو نمیاورد . گاهی خودم برای خودم کادو میگرفتم . بخاطر همین (بقول خودت بخانطر این ) امسال در جشن کریسمس کافه خلاقیت پنج شنبه 93/10/18 شرکت کردیم . دوست داشتم با این جشنها آشنا بشی . بعد از جشن هرکی میپرسید کجا رفتی می گفتی جشن تیلیسنس با آهنگهای کردی و ترکی و ... و انگلیسی شاد مثل گنگم استایل کلی با بچه ها رقصیدین و بپر بپر که عشقته             پذیرایی کاپ کیک و شیر کاکائو و ژله و میوه قیفی     ...
19 دی 1393

بیست و هفت ماهگی بلبلم و بای بای می می

خوشگل مامان هرچند خیلی وقته مثل آدم بزرگا صحبت میکنی اما خداروشکر لطف میکنی چندتا کلمه رو بچگونه و شیرین میگی تا ما کیف کنیم . حالا میخوام فرهنگ لغت تیدایی رو اینجا برات بذارم : داشود = قاشق ( من و بابا زندگی میکنیم با داشود گفتنت ) بشداب  = بشقاب لب پشتم = پشت لبم ( تا لیمو ترش که عاشقشی خالی خالی میخوری میگی لب پشتم میسوزه ) بغزاله = بزغاله بخانطر = بخاطر (وقی ازت سوالی میپرسم  با نازو ادا میگی بخانطر ....) گوش پاک کن = برف پاک کن (تا برف پاک کن ماشینو میزنم میگی گوش پاک کن ) تلمزون = تلویزیون آرون = آروم دمونت شم = قربونت شم آبمیو یا آبمیلو = آبلیمو ...
19 آذر 1393

بیست و شش ماهگی نفسم

وزن 13 کیلو و قد 88 سانت . ماشالا دختر گلم قد و وزن خوب گرفتی خوشحالم و همیشه نگران تغذیه و رشد و تربیت شما . کلاسای کارگاه مادر و کودک دوزبانه نیلوفر آبی رو خیلی دوست داشتی ولی متاسفانه یه اتفاقی افتاد که منو خیلی نگران کرد با اینکه دلم میخواد تو اینجور محیطها باشی و اجتماعی و اکتیو بار بیای بخاطر اینکه خدارو شکر الان داری درمان میشی میترسم بری تو محیط و از بچه ها یا کلاس دوباره بگیری . بهمین دلیل فعلن کلاس نمیریم یا ترم جدید رو میریم یاکلا کلاستو عوض میکنم . ولی کلاس شنای کودکان هشت ماهه تا 4 ساله مدرسه شنای کودکان  که از 93/7/23 شروع شده و الان چهار جلسه شو رفتیم رو قصد دارم ادامه بدم و شمام که عاشق آب و استخر و ...
24 آبان 1393
1358 13 16 ادامه مطلب

اولین عروسی

سه شنبه 93/7/15  عروسی دایی جواد بود تو باغ پرنیا . تقریبا دوسال و یکماهته .عروس کوچولوی من خیلی بهونه گیری کرد. عزیزم ببخشید آرایشگاه رفتن من طولانی شد و شما خیلی منتظرم بودی برای همین تو تالار همش گریه میکردی و بغل و شیر میخواستی . من که همین جوریش دیر رسیده بودم به اتاق عقد تو سالنم شما نمیذاشتی مامان به مهمانها و مراسم برسه . آخر شب که پشت ماشین عروس راه افتاده بودیم به زور تو ماشین نگهت داشته بودم همش میخواستی سرتو توی اون باد خنک بیرون ببری . تا بالاخره رسیدیم خونه مامانی و بابایی که خدا رو شکر مراسم آخر شب و کیک تو پارکینگ خونه  خودشان بود و من به محض رسیدن شمارو بردم بالا که با چند تا از مهمانها موندی خونه و من تونستم یکم...
17 مهر 1393

بیست و سه ماهگی شیرین زبان

 همدمم مونسم نفسم بیست و سه ماهه شدی عشقم مبارک باشه بقول خودت (تعبدت نبارک ). چقدر شیرینی ومهربون این روزا که سر از همه چی در میاری ماشالا جذابتر هم شدی . با پمپرز هم بطور کلی خداحافظی کردی گلم یعنی از اوایل تابستون دیگه نمیذاشتی ببندمت وقتی میخواستیم بریم بیرون میگفتی پوشت نمیخوام فقط شلوار بتوشم ولی محض اطمینان راضیت میکردم که بپوشی الان که دیگه یک ماهی هست راحت شدی . حتی شبها هم با وجود اینکه میترسیدم تختو خیس کنی ولی خدا رو شکر از خانومی چیزی کم نداری و شبها هم با خیال راحت باز میگذارمت . فقط دلم نمیاد جیگرمو از شیر بگیرم آخه هردومون داریم با هم لذت میبریم از کنار هم بودن . وای چقدرسخته احساس میکنم نمیتونم . خدا این مرحله رو هم برا...
2 شهريور 1393