آتلیه یکسالگی
عزیز دل توپولی ملوس مامان ، شاهزاده خانم کوچولوی خونه ما ، دردانه دختر خانواده مامان و بابا ، شیرینتر از قند وعسل ، شما با ناز و ادات و هوش بالات دل همه رو بردی .
برای یادگاری از قدو قواره و استایل یکسالگیت بردمت آتلیه . میخواستم قبل از اینکه راه بیفتی ازت عکس چهار دست و پایی بگیرم ولی شما در عرض چند روز بلند شدنو راه رفتنو یاد گرفته بودی طوری که تا میگذاشتیمت زمین فوری بلند میشدی و تیک تیک تیک راه میرفتی اصلا تو دکورها بند نمیشدی با اینکه سخت میشد خندوندت ولی در کل از عکسات راضیم من و مامانی شما رو برده بودیم و چند ساعتی طول کشید تا چندتا دکور و چند دست لباس را عوض کنیم آخرین لباسو که خواستم تنت کنم واقعا خسته و غرغرو شده بودی دیگه دیدیم فایده نداره شماهم اذیت میشی بیخیال شدیم .
آتلیه سها
عکس بالایی رو دادم به مامانی و بابایی
ریسه عکس و تاجت از تزئینات تم تولدت بود که با خودم آورده بودم
وای چه کیفی کردی سوار اسب شدی این عکسو که رو شاسی زده بودم بابا برد تو دفترش گذاشت
این عکس با وجود اینکه تار شده چون تنها عکس چهار دست و پا رفتنت بود دوسش داشتم و انتخاب کردم البته همین جا هم داشتی بلند میشدی خدااااااااا
این عکستم خیلی دوست دارم قربون چشمات و کف دستت بشم من
این عکسم رو شاسی زدیم که بابابزرگ بردش . آشپز کوچولوی خودم
خود خود عروسک
وای اینم دوست دارم . تو بچگیهام یه عروسک داشتم که دقیقا لباسش همین شکلی بود و حتی جوراب و کفشش هم مثل شما بود .