تیداتیدا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره

برای دخترم تیدا

بیست و هفت ماهگی بلبلم و بای بای می می

خوشگل مامان هرچند خیلی وقته مثل آدم بزرگا صحبت میکنی اما خداروشکر لطف میکنی چندتا کلمه رو بچگونه و شیرین میگی تا ما کیف کنیم . حالا میخوام فرهنگ لغت تیدایی رو اینجا برات بذارم : داشود = قاشق ( من و بابا زندگی میکنیم با داشود گفتنت ) بشداب  = بشقاب لب پشتم = پشت لبم ( تا لیمو ترش که عاشقشی خالی خالی میخوری میگی لب پشتم میسوزه ) بغزاله = بزغاله بخانطر = بخاطر (وقی ازت سوالی میپرسم  با نازو ادا میگی بخانطر ....) گوش پاک کن = برف پاک کن (تا برف پاک کن ماشینو میزنم میگی گوش پاک کن ) تلمزون = تلویزیون آرون = آروم دمونت شم = قربونت شم آبمیو یا آبمیلو = آبلیمو ...
19 آذر 1393

بیست و شش ماهگی نفسم

وزن 13 کیلو و قد 88 سانت . ماشالا دختر گلم قد و وزن خوب گرفتی خوشحالم و همیشه نگران تغذیه و رشد و تربیت شما . کلاسای کارگاه مادر و کودک دوزبانه نیلوفر آبی رو خیلی دوست داشتی ولی متاسفانه یه اتفاقی افتاد که منو خیلی نگران کرد با اینکه دلم میخواد تو اینجور محیطها باشی و اجتماعی و اکتیو بار بیای بخاطر اینکه خدارو شکر الان داری درمان میشی میترسم بری تو محیط و از بچه ها یا کلاس دوباره بگیری . بهمین دلیل فعلن کلاس نمیریم یا ترم جدید رو میریم یاکلا کلاستو عوض میکنم . ولی کلاس شنای کودکان هشت ماهه تا 4 ساله مدرسه شنای کودکان  که از 93/7/23 شروع شده و الان چهار جلسه شو رفتیم رو قصد دارم ادامه بدم و شمام که عاشق آب و استخر و ...
24 آبان 1393
1359 13 16 ادامه مطلب

اولین عروسی

سه شنبه 93/7/15  عروسی دایی جواد بود تو باغ پرنیا . تقریبا دوسال و یکماهته .عروس کوچولوی من خیلی بهونه گیری کرد. عزیزم ببخشید آرایشگاه رفتن من طولانی شد و شما خیلی منتظرم بودی برای همین تو تالار همش گریه میکردی و بغل و شیر میخواستی . من که همین جوریش دیر رسیده بودم به اتاق عقد تو سالنم شما نمیذاشتی مامان به مهمانها و مراسم برسه . آخر شب که پشت ماشین عروس راه افتاده بودیم به زور تو ماشین نگهت داشته بودم همش میخواستی سرتو توی اون باد خنک بیرون ببری . تا بالاخره رسیدیم خونه مامانی و بابایی که خدا رو شکر مراسم آخر شب و کیک تو پارکینگ خونه  خودشان بود و من به محض رسیدن شمارو بردم بالا که با چند تا از مهمانها موندی خونه و من تونستم یکم...
17 مهر 1393

بیست و سه ماهگی شیرین زبان

 همدمم مونسم نفسم بیست و سه ماهه شدی عشقم مبارک باشه بقول خودت (تعبدت نبارک ). چقدر شیرینی ومهربون این روزا که سر از همه چی در میاری ماشالا جذابتر هم شدی . با پمپرز هم بطور کلی خداحافظی کردی گلم یعنی از اوایل تابستون دیگه نمیذاشتی ببندمت وقتی میخواستیم بریم بیرون میگفتی پوشت نمیخوام فقط شلوار بتوشم ولی محض اطمینان راضیت میکردم که بپوشی الان که دیگه یک ماهی هست راحت شدی . حتی شبها هم با وجود اینکه میترسیدم تختو خیس کنی ولی خدا رو شکر از خانومی چیزی کم نداری و شبها هم با خیال راحت باز میگذارمت . فقط دلم نمیاد جیگرمو از شیر بگیرم آخه هردومون داریم با هم لذت میبریم از کنار هم بودن . وای چقدرسخته احساس میکنم نمیتونم . خدا این مرحله رو هم برا...
2 شهريور 1393

بیست ماهگی امید مامان

هرچی از شیرین زبونی های این روزای تو بگم نمیتونم حق مطلبو ادا کنم عزیزکم خودت با این سر زبونت باعث میشی همه بخورنت و گازت بگیرن بعدشم میگی بابا نتن بلم تن گاز درد .وقتی بزرگ شدی و فیلماتو دیدی متوجه میشی چه لذتی داشته شنیدن اولین تلاشها و تجربه های تو در جمله ساختن . همه وجود مامان که طاقت لحظه ای جداییتو ندارم میدونی این لباس خوشتل که پوشیدی مال مامان بوده که مامانی نونو نگه داشته برای نوه گلش که شما باشی فکر کن یک لباس سی ساله     قربون اون مرواریدای درخشانت برم من       این عکسو بخاطر برق چشمات دلم نیومد نذارم     تلاش برای پوشیدن عینک یا ب...
17 تير 1393

نوزده ماهگی تیدا دان

قربونت برم که به خودت میگی تیدا جان .جان منی عزیزم . اتفاق جدید و مهم والبته شگفت انگیز اینکه شما هجده ماهگی رو که تمام کردی بطرز ماهرانه ای نطقتون باز شد . دختر شیرین زبونم مثل بلبل حالا دیگه حرف میزنه حرف که نه سخنرانی میکنه آوازمیخونه از هیچ کلمه ای نمیگذره هرچی بگیم تکرار میکنه حتی قسطنطنیه و مولتی ویتامینم با هرسختی میگه (بوتی بیتاتالین ) . چشم نخوری الهی همه رو دیوونه کردی با حرفات . اسم همه رو کامل وبا عنوانشون میگی مثل دایی ها وعمو و مامان و بابا رو هم با اسم میگی .شعر ها رو که ماه پیش من میخوندم شما آخرشو میگفتی حالا تا میخونم میگی نخون بعد خودت با آوای من شروع میکنی به خوندن .هنوز شعرها رو کامل نمیگی اما شروعشو خیلی خوب میای م...
14 تير 1393