بیست و سه ماهگی شیرین زبان

 همدمم مونسم نفسم بیست و سه ماهه شدی عشقم مبارک باشه بقول خودت (تعبدت نبارک ). چقدر شیرینی ومهربون این روزا که سر از همه چی در میاری ماشالا جذابتر هم شدی . با پمپرز هم بطور کلی خداحافظی کردی گلم یعنی از اوایل تابستون دیگه نمیذاشتی ببندمت وقتی میخواستیم بریم بیرون میگفتی پوشت نمیخوام فقط شلوار بتوشم ولی محض اطمینان راضیت میکردم که بپوشی الان که دیگه یک ماهی هست راحت شدی . حتی شبها هم با وجود اینکه میترسیدم تختو خیس کنی ولی خدا رو شکر از خانومی چیزی کم نداری و شبها هم با خیال راحت باز میگذارمت . فقط دلم نمیاد جیگرمو از شیر بگیرم آخه هردومون داریم با هم لذت میبریم از کنار هم بودن . وای چقدرسخته احساس میکنم نمیتونم . خدا این مرحله رو هم برای منو تو راحت کنه ایشالا.

چند تا شعروکامل میخونی اتل متل ، یه دختر دارم شاه نداره ،زنبورک طلایی ، عروسک قشنگ من ، جوجه جوجه طلایی ، بزی نشست تو ایوون و چند تا شعر دیگه که برات مثل آب خوردنه راه میری و میخونی . لباساتو خودت میپوشی و درمیاری ،کفشاتم همینطور در واقع اصلا دوست نداری کسی کمکت کنه (خودم خودم ). غذاتم با قاشق و چنگال ای یه چیزایی میخوری .

از این هفته با هم میریم کارگاه خلاقیت مادر و کودک (برم تلاس نداشی ). راستی که چقدر به درس و دانشگاه علاقه داری ایشالا دخترم تحصیلکرده و موفق باشه خودتم میگی برم دانشدا درس بخونم دتتر بشم یعنی دکتر بشم . یه بارم قبلا گفته بودی (ایشالا تیدا دتتر بشه ).

یه خاطره قشنگ برات بگم یکی دوهفته پیش تو راه برگشت از آستارا تو ماشین بودیم داشتیم درمورد کسی صحبت میکردیم که مریض بوده که یدفعه سرکارخانم فرمودن ( خدا نکنه مریض شم ) یعنی دیوونه مون کردی نمیدونستیم چجوری بخوریمت . خدا نکنه شما مریض بشی نازنینم .همیشه سلامت باشی .