تیداتیدا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره

برای دخترم تیدا

بیست ماهگی امید مامان

هرچی از شیرین زبونی های این روزای تو بگم نمیتونم حق مطلبو ادا کنم عزیزکم خودت با این سر زبونت باعث میشی همه بخورنت و گازت بگیرن بعدشم میگی بابا نتن بلم تن گاز درد .وقتی بزرگ شدی و فیلماتو دیدی متوجه میشی چه لذتی داشته شنیدن اولین تلاشها و تجربه های تو در جمله ساختن . همه وجود مامان که طاقت لحظه ای جداییتو ندارم میدونی این لباس خوشتل که پوشیدی مال مامان بوده که مامانی نونو نگه داشته برای نوه گلش که شما باشی فکر کن یک لباس سی ساله     قربون اون مرواریدای درخشانت برم من       این عکسو بخاطر برق چشمات دلم نیومد نذارم     تلاش برای پوشیدن عینک یا ب...
17 تير 1393

نوزده ماهگی تیدا دان

قربونت برم که به خودت میگی تیدا جان .جان منی عزیزم . اتفاق جدید و مهم والبته شگفت انگیز اینکه شما هجده ماهگی رو که تمام کردی بطرز ماهرانه ای نطقتون باز شد . دختر شیرین زبونم مثل بلبل حالا دیگه حرف میزنه حرف که نه سخنرانی میکنه آوازمیخونه از هیچ کلمه ای نمیگذره هرچی بگیم تکرار میکنه حتی قسطنطنیه و مولتی ویتامینم با هرسختی میگه (بوتی بیتاتالین ) . چشم نخوری الهی همه رو دیوونه کردی با حرفات . اسم همه رو کامل وبا عنوانشون میگی مثل دایی ها وعمو و مامان و بابا رو هم با اسم میگی .شعر ها رو که ماه پیش من میخوندم شما آخرشو میگفتی حالا تا میخونم میگی نخون بعد خودت با آوای من شروع میکنی به خوندن .هنوز شعرها رو کامل نمیگی اما شروعشو خیلی خوب میای م...
14 تير 1393

هجده ماهگی دختر اناری

قربون دخترم برم که قد کشیده 82سانت رشدکرده وزن خوب گرفته12/250 گرم. 92/12/19 واکسن هجده ماهگی تو زدیم از خیلی وقت پیش استرس داشتم که اذیت بشی ولی خدارو شکر برعکس تصورم شما صبوری کردی فقط مختصری بیحال بودی تب کم  حتی پادرد نداشتی مثل بچه شیر میدویدی خدارا شاکرم که تورو دارم ومامان و نگران نمیکنی .فقط موقع واکسن دردت گرفت کلی گریه کردی در همان حال قطره فلج اطفالو بهت خوراندند که بالا آوردی از شدت گریه . بعد ده دقیقه دوباره قطره دادند. الهی همیشه سلامت باشی . دختر دونه اناری من سعی میکنه حرف بزنه جملات دوکلمه ای وبعضا سه کلمه ای میگه (مامان آهان )=مامان بشین.قربونت برم که از خودت فعل آهان رو برای نشستن انتخاب کردی .شعر یه توپ دارم&nb...
16 ارديبهشت 1393

هفده ماهگی ملوس

چه عروسکی شدی مامانی مهربان و با احساس . تورو دارم دیگه چه کم دارم تو که غمخوار منی. وقتی الکی گریه میکنم میگم تیدا نرو پیشم بمون هر جا باشی سریع برمیگردی پیش مامانو با یه بوس مهربون میخوای همه چیو از دل مامان در بیاری . بابا که از سر کار میاد میدوی و میپری تو بغلش . بغل کردن و چسبیدنو بلدی .میگم بچسب به مامان خودتو میاندازی تو بغلم و یک دستتم دور گردنم میندازی .  
3 اسفند 1392

شانزده ماهگی قندکم

عشق شونزده ماهه من میدونم یار منی    کوچولو دوست دارم تویی که دلدار منی   تولد شانزده ماهگی قندک       هشت تا دندونم دارم تازه   قندک در حال موزیک گوش کردن   یک روز صبح یهویی وووووووووووییییییییی چه هلویییییییییییییی       ...
3 اسفند 1392